آبان 92 - وبلاگ تحلیلی شهید گرجی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وبلاگ تحلیلی شهید گرجی

امام حسین(ع) پس از نماز صبح، سپاه خویش را که متشکل از 32 تن سواره و 40 تن پیاده بودند، به سه دسته تقسیم کرد. دسته اول را در بخش میمنه، دسته دوم را در بخش میسره و دسته ای را میان آن دو قرار داد. فرماندهی بخش میمنه را به «زهیر بن قین» و فرمانهی بخش میسره را به «حبیب بن مطاره» واگذار کرد و خود در وسط دو سپاه مستقر شد و بیرق سپاه را به برادرش عباس بن علی(ع) معروف به قمر بنی هاشم سپرد و خیمه ها را در پشت سر قرار داد. عمر بن سعد نیز سپاهیان جنایت پیشه خود را به چند گروه تقسیم کرد. وی فرماندهی بخش میمنه را به عمرو بن حجاج، فرماندهی بخش میسره را به شمر بن ذی الجوشن، فرماندهی سواره نظام را به عروه بن قیس و فرماندهی پیاده نظام را به شبث بن ربعی واگذار کرد. وی، بیرق ننگین سپاه خود را به غلامش «درید» سپرد. دو سپاه در برابر یک دیگر صف آرایی کرده و برای آغاز نبرد سرنوشت ساز، لحظه شماری می کردند.

2- اندرزهای پیش از نبرد

امام حسین(ع) برای پیشگیری از نبرد و خون ریزی نیروهای دو طرف، تلاش زیادی به عمل آورد و از هر راه ممکن می خواست از کشتار مسلمانان جلوگیری نماید و خون کسی بر زمین نریزد. ولی دشمن که مغرور از کثرت سپاه خود و قلت یاران امام(ع) بود، به هیچ صراطی مستقیم نبود و به هیچ پیشنهادی پاسخ مثبت و کار ساز نمی داد و خواهان تعیین تکلیف از راه نبرد و خون ریزی بود. امام حسین(ع) در روز عاشورا، برخی از یاران خود را به نزد سپاه دشمن فرستاد تا با آنان گفت و گو کرده و با بیان حقایق و واقعیت ها، آنان را از شرارت و جنایت منصرف کنند. آن حضرت، خود نیز بارها برای اندرز سپاه کفر پیشه دشمن، پا پیش نهاد و با بیان خطبه هایی روشن گر، آنان را به حفظ آرامش و عدم خون ریزی دعون کرد و از جنگ و مبارزه بازداشت.

ولی جز تعدادی اندک که از خواب غفلت بیدار شده و حقیقت را دریافتند و به سپاه آن حضرت پیوستند، بقیه آنان در ضلالت و گمراهی خویش باقی مانده و بر آغاز جنگ اصرار می کردند.

3- پشیمانی حربن یزید

حر بن یزید تمیمی که از فرماندهان جنگاور و دلیر عمر بن سعد بود و همو بود که در طهله نخست، راه را بر امام حسین(ع) بست و او را به اجبار واکراه به کربلا رهسپار گردانید؛ وقتی بزرگواری امام حسین(ع) و حقیقت خواهی وی را ملاحظه کرد و از سوی دیگر شاهد نیت های پلید عمر بن سعد و لشکریان عبیدالله بن زیاد و جنایت ها و ستم کاری های آنان بود، از خواب غفلت و دنیا طلبی بیدار شد و در خود اساس نگرانی و ندامت نمود و در وی دگرگونی شگفتی به وجود آمد. به طوری که یکباره سپاه کفر پیشه عمر بن سعد را ترک و به سوی خیمه گاه امام حسین(ع) رهسپار شد. حر به نزد امام حسین(ع) رفت و از آن حضرت درخواست عفو و بخشش نمود و از کردار و رفتارهای پیشین خود اظهار پشیمانی کرد. امام حسین(ع) با مهربانی تمام حر بن یزید را پذیرفت و از وی استقبال کرد و با رفتار خود موجب تقویت ایمان حر گردید.

حر برای روشن گری سپاه به سوی آنان برگشت و با معرفی خود و چگونگی هدایت یافتنش، آنان را به راه خیر و سعادت و پیوستن به سپاه حقیقت جوی امام حسین(ع) دعوت کرد.

دشمنان که از ملحق شدن حر به امام حسین(ع) بسیار نگران و ملتهب شده بودند، وی را سنگباران و تیرباران کرده و از نزدیک شدنش به نیروهای خوند، بازداشتند. حر به ناچار به سوی خیمه گاه امام حسین(ع) برگشت. پیوستن حر به سپاه امام حسین(ع) و سخنرانی وی برای سپاه عمر بن سعد در دفاع از امام حسین(ع)، برای عمر بن سعد و دیگر جنگ افروزان دشمن بسیار گران و نگران کننده بود و تأثیر زیادی در نیروهای دشمن به وجود آورد.

4- هجوم سراسری

سپاه دشمن که از پیوستن حر و چند نفر دیگر به سپاه امام حسین(ع) احساس خطر و ریزش نیرو کرده و ادامه این وضعیت را به زیان خود می دید، فرمان حمله را صادر کرد. عمر بن سعد با رها کردن تیری به سوی سپاهیان امام حسین(ع)، جنگ را به طور رسمی آغاز و سپاهیان نگون بخت خود را به نبرد و تهاجم ترغیب و تشویق کرد.

در اندک مدتی دو سپاه به یکدیگر نزدیک شده و با ابزارهای جنگی آن روز به نبرد پرداختند. در این نبرد، شگفتی تاریخ به وقوع پیوشت و معادلات نظامی درهم ریخت، و آن، دفاع یک سپاه کمتر از صد نفر که برخی از آنان را نوجوانان و یا کهن سالان و ساخوردگان تشکیل می دادند، در برابر یک سپاه چند ده هزار نفری بود. این سپاه اندک، با دلاوری و دلیری تمام از حیثیت و موجودیت خویش و اعتقادات و اصول مذهبی و سیاسی خود دفاع و پاسداری نموده و مغلوب دشمن نشدند.

هر یک از یاران امام حسین(ع) با ده ها تن از نیروهای دشمن به نبرد نابرابر و تن به تن پرداخت ولی هیچ گونه سستی و تردیدی در وی ملاحظه نمی شد و این روحیه بالای رزمی و اعتقادی برای دشمن، سنگین و کمرشکن بود. یاران امام حسین(ع) با سرافرازی، به شرف شهادت نایل شده و یا با ادامه دلاوری، دشمن را مستأصل و زمین گیر نمودند.

تصور دشمن در آغاز بر این بود که سپاه کم عده امام حسین(ع) در لحظات نخستین هجوم سراسری، نابود شده و از هستی ساقط می شوند و غائله کربلا به راحتی پایان می پذیرد، ولی پس از درگیر شدن با آنان، تازه فهمیدند که با کوهی استوار از ایمان و عقیده روبرو شدند و از میان بردن آنان، کار آسانی نیست.

یاران امام حسین(ع) از بامداد تا عصر عاشورا نبرد را ادامه داده و تا آخرین قطره های خون خود از قیام امام حسین(ع) پاسداری کردند. محدث قمی از محمد بن ابی طالب موسوی روایت کرده است که در این نبرد، پنجاه تن از یاران امام حسین(ع) به شهادت رسیدند.

5- نبرد انفرادی

دشمن که از نبرد سراسری و تهاجمی، نتیجه ای نگرفته بود، به تدریج به سوی نبرد انفرادی روی آورد. زیرا اگر چه سپاه عمر بن سعد جملگی برای نبرد با امام حسین(ع) آمده بودند، ولی در میان آنان مردان زیادی بودن که جنگ با فرزند زاده رسول خدا(ص) را روا نداشته وبه اکراه و اجبار در سپاه عمر بن سعد قرار گرفته بودند. بدین جهت در کار نبرد عمومی و هجوم سراسری تعلل می ورزیدند و عمر بن سعد را در رسیدن به مقاصد پلیدش ناکام گذاشته بودند.

گفتنی است که روی کرد به نبرد انفرادی، برای سپاه کم تعداد امام حسین(ع) نیز خوش آیند و پسندیده تر بود. زیرا در این صورت هر یک از یاران امام(ع) می توانست با چندین نفر از سپاه بی انگیزه دشمن نبرد کند و دشمن را در موضع انفعالی قرار دهد. همین أمر باعث طولانی تر شدن مبارزات گردید.

یاران امام حسین(ع) یکی پس از دیگری با انیزه ایمان و اعتقاد، از آن حضرت اجازه رزم گرفته و وارد صحنه نبرد می شدند و سرانجام شرافتمندانه جام شهادت را سر می کشیدند. تعدادی از یاران امام(ع) تا پیش از ظهر عاشورا به همین نحو به شهادت رسیدند.

6- نماز ظهر عاشورا

به هنگام ظهر، یکی از یاران امام(ع) به نام ابوثمامه صیداوی، آن حضرت را متوجه وقت نماز ظهر کرد. امام حسین(ع) که به نماز اهمیت ویژه ای می داد، دستور داد که جنگ را متوقف کرده و همگی به نماز پردازند.

پیشنهاد امام حسین(ع) مورد موافقت دشمن قرار نگرفت و آنان هم چنان بر نبرد خود ادامه می دادند. امام حسین(ع) به ناچار، یکطرفه جنگ را متوقف کرد و با یاران اندک خود نماز ظهر را به صورت نماز خوف (نماز ویژه زمان جنگ) به جای آورد. یاران آن حضرت دو دسته شده، دسته ای به نماز امام(ع) اقتدا کرده و دسته ای دیگر دفاع می نمودند. اما دشمنان هیچ گونه ترحمی به امام(ع) و نمازگزاران نکرده و با رها کردن تیر، آنان را هدف قرار می دادند.

برخی از مدافعان امام حسین(ع)، دشمن را از اطراف نمازگزاران پراکنده کرده و برخی دیگر خود ر سپر تیرها قرار داده و مانع رسیدن آنها به وجود مبارک امام حسین(ع) می شدند. سعید بن عبدالله حنفی، از جمله آنان بود که خود را سپر امام (ع) قرار داد. وی هر تیری که به جانب امام حسین(ع) می آمد، خود را سپر آن می کرد و آن قدر در این راه ایستادگی کرد تا نماز امام(ع) پیایان رسید. در آن هنگام به زمین افتاد و به شرف شهادت نایل آمد. علاوه بر زخم شمشیر و نیزه، از بدن این شهید دلاور، تعداد سیزده چوبه تیر یافتند.

7- شهادت سایر یارن

پس از نماز، یاران امام حسین(ع) روحیه رزمی تازه ای یافته و به سوی دشمن هجوم آوردند. تمام یاران امام(ع)، از جمله جوانان برومند بنی هاشم و فرزندان، برادران، برادرزادگان، خواهرزادگان و عموزادگان آن حضرت به جهاد و دفاع پرداخته و به شهادت رسیدند.

نبرد دلاور مردانی چون زهیر بن قین، نافع بن هلال، مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر، حر بن یزید و بریر بن خضیر از میان یاران امام حسین(ع) و شیر مردانی چون علی اکبر(ع)، عباس بن علی(ع)، قاسم بن حسن(ع) و عبدالله بن مسلم(ع) از جوانان بنی هاشم به یاد ماندنی و فراموش نشدنی است.

نبرد هر یک از آنان، لرزه ای در ارکان سپاه کفر به وجود آورد و شهادت آنان تأثیر شکننده ای در وجود مبارک امام حسین(ع) پدید آورد. به طوری ک آن حضرت هنگامی که تنها شد و یک تنه با دشمن نبرد می کرد، به یاد یاران شهید خود می افتاد و گاهی به سوی آنان نظری می فکند و آنان را به یاری می طلبید و می فرمود: ای عباس، ای علی اکبر، ای قاسم، ای زهیر، ای حر کجایید؟

8- مبارزه و شهادت امام حسین(ع)

امام حسین(ع) پس از آن که همه یاران خود را از دست داد، بانوان عصمت پناه را در خیمه ای گرد آورد و آنان را تسلی و دلداری داد و به صبر و شکیبایی سفارش نمود و با قلبی شکسته از آنان خدا حافظی کرد. آن حضرت، فرزندش امام زین العابدین(ع) را که در بیماری سختی به سر می برد، جانشین خویش قرار داد و با او نیز وداع کرد و آماده نبرد با دشمن گردید. امام حسین(ع) به تنهایی، ساعاتی چند با دشمن مبارزه کرد و به هر طرف حمله می کرد گروهی را به هلاکت می رسانید.

هر گاه برای آن حضرت فرصتی به دست می آمد، به خیمه ها بر می گشت و با حضور خود، کودکان و زنان بی پناه را تسلی می داد و بار دیگر با آنان خداحافظی می کرد. شاید مقصود آن حضرت از تردد میان خیمه و میدان نبرد، برای آمادگی بیشتر بازماندگانش برای پذیرش شهادت آن حضرت بود. در یکی از خداحافظی ها، فرزند شیرخوار خود را جهت سیراب کردنش به سوی دشمن آورد و از آن ها تقاضای آب برای فرزند شیر خوار خود کرد، ولی سپاه سنگ دل عمر بن سعد به فرند شش ماهه او رحم نکرد و با هدف تیر قرار دادنش، وی را در آغوش پدر غرقه به خون کرد.

امام حسین(ع) بدن غرقه به خون علی اصغر(ع) را به خیمه برگرداند و بار دیگر به مبارزه پرداخت. آن حضرت، زخم های فراوانی را در میدان مبارزه متحمل شد، تا آن که بر اثر کثرت جراحت به زمین افتاد . در آن حال نیز دشمنان رهایش نکرده و با ابزارهای گوناگون، از جمله تیر، نیزه، شمشیر و سنگ بر بدنش ضرباتی وارد آوردند.

سرانجام، آن حضرت، تاب و توان از کف داد و بر خاک گرم کربلا بر زمین افتاد و آماده مهمانی خدا گردید.

شمربن ذی الجوشن، با قساوت تمام به سوی بدن خونین آن حضرت رفت، در حالی که رمقی در بدن شریفش بود، سر مبارکش را از قفا جدا کرد و سر بریده را به خولی اصبحی تحویل داد تا به نزد عمر بن سعد منتقل کند.


ارسال شده در توسط شهید گرجی

یعنی بعد از آن که خبر مرگ معاویه به ایشان رسید و ولید از ایشان تقاضای بیعت کرد، ایشان در عرض یک یا دو شب، تصمیم گرفت که به مکه برود و بعد از مکه به سمت کوفه رفته و بعد هم آن قضایا پیش آمد؟ آیا اینها حساب نشده و عجولانه بود؟ آیا حضرت در مقابل یک عمل انجام شده، قرار گرفته بود؟ آیا حضرت در حسابگریهایش اشتباه کرده بود؟ یا نه، حرکت حضرت اصلاً عجولانه نبود و ایشان هم در مقابل عمل انجام شده قرار نگرفته و در محاسبه هم اشتباه نکرده بود؛ بلکه حرکتی مدبّرانه و حساب شده بود.

حضرت آیت الله مجتبی تهرانی در یکی از جلسات سخنرانی خود یا عنوان امام حسین؛ انسان ضد دردوغ ،به شبهه هایی درباره قیام عاشورا پاسخ داده است،شفقنا به مرور متن سخنان این عالم فقید را منتشر می‌کند:

اعوذ بالله من الشیطان الرّجیم؛ بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ و الحمد لله ربّ العالمین

و صلّی الله علی محمّد و آله الطّیّبین الطّاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.

«الاسلام بدؤه محمدیٌّ و بقاؤه حسینیٌّ»

مروری بر مباحث گذشته

ما در سنوات گذشته، بیش از ده سال در دهه اوّل محرم، بحثمان راجع به قیام امام حسین(ع) بود و عرض کردم که این قیام و حرکت، هدفمند بود و صحیفه‌ای از درس‌های گوناگون معنوی، معرفتی، فضیلتی انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی بود. بالأخره بحث ما در سال گذشته به اینجا رسید که امام حسین(ع) مُصلحی غیور و ضد غرور بود؛ نه کسی را مغرور کرد و نه خود مغرور بود.

قصد داشتم در ذیل بحث گذشته مطلبی را عنوان کنم که به تعبیری می‌توان گفت منشأ بسیاری از شبهاتی است که نسبت به حرکت و قیام آن بزرگ مرد تاریخ بشریت، امام حسین(ع) مطرح شده است، امّا سال گذشته با این که بیش از بیست جلسه بحث کردیم، موفق نشدم این مطلب را بگویم. لذا ان‌شاءالله اگر خداوند توفیقی دهد و عمری عنایت بفرماید در این شب‌ها آن مطلب را تحت عنوان «یک سؤال» مطرح میکنم.

منشأ شبهات مربوط به قیام امام حسین(ع)

آیا قیام و حرکت امام حسین(ع) حرکتی عجولانه بود؟ یعنی بعد از آن که خبر مرگ معاویه به ایشان رسید و ولید از ایشان تقاضای بیعت کرد، ایشان در عرض یک یا دو شب، تصمیم گرفت که به مکه برود و بعد از مکه به سمت کوفه رفته و بعد هم آن قضایا پیش آمد؟ آیا اینها حساب نشده و عجولانه بود؟ آیا حضرت در مقابل یک عمل انجام شده، قرار گرفته بود؟ آیا حضرت در حسابگریهایش اشتباه کرده بود؟ یا نه، حرکت حضرت اصلاً عجولانه نبود و ایشان هم در مقابل عمل انجام شده قرار نگرفته و در محاسبه هم اشتباه نکرده بود؛ بلکه حرکتی مدبّرانه و حساب شده بود.

غالب اشکالات و شبهات راجع به حرکت امام حسین(ع) بر محور همین مواردی است که من عرض کردم؛ 1?حرکت امام حسین عجولانه بود، 2? مدبّرانه یا حساب شده نبود و 3? در محاسبه اشتباه کرده بود؛ برای تأیید این اشکالات هم این‌‌طور شاهد می‌‌آورند که برای این بود که حرکت امام حسین از نظر ظاهر به نتیجه‌‌ای که حضرت می‌‌خواست نرسید. نگاه کنید که اینها چه قدر خوب اشکال را بیان میکنند!

منشأ غالب اشکالاتی که می‌خواهند به این حرکت کنند همین مطلب است. در حالی که مطلب، این چنین نیست و این خودش بحث مستقلی است. امّا من نمی‌توانم به طور مفصّل وارد شوم، فقط مقدمتاً از نظر تاریخ این مطلب را عرض می‌کنم.

اتّفاقات بعد از پیغمبر اکرم

بعد از وفات پیغمبر اکرم، خلیفه اوّل و دوم مقید بودند که تقریباً همان روشی را در پیش بگیرند که پیغمبر در میان مسلمان‌ها به کار می‌گرفت. نوبت به خلیفه سوم که رسید، روش او هم تقریباً در نصف زمان خلافتش با روش رسول خدا هماهنگ بود، امّا تقریباً در شش سال باقی‌‌مانده، خط عوض کرد و از سیره پیغمبر منحرف شد. وقتی که او مُرد، به حسب ظاهر نوبت به علی(ع) رسید.

شما در تاریخ ببینید که حضرت بعد از بیعت مردم با ایشان چه خطبههایی خواند؛ برخی مسائل را چنان تند مطرح کرد که کسی باور نداشت حضرت در اجرای فرامین الهی تا این حد جدّی و مصمّم باشد. حتّی حضرت در امور مالی گفت: کسانی که از بیت المال خوردهاند و بردهاند، بدانند ولو این که اموال بیت‌‌المال را کابین همسرانشان کرده باشند، من همه را برمیگردانم. ببینید چگونه تند بر خورد کرد که همین باعث شد عده‌ای از کسانی که جزء اصحاب حضرت بودند، از علی(ع) دلزده شدند و همین موارد، منشأ جنگهای جمل و صفّین و نهروان شد. برای همین بود که علی(ع) در عرض آن چهار سال و اندی که حکومت کرد، دیگر مهلت پیدا نکرد که کاری انجام دهد. در پایان هم همین مسائل منجر به شهادت علی(ع) شد.

از آن به بعد، مسأله حکومت معاویه در بخشی از بلاد مسلمین، پیش آمد. دیدید که معاویه در زمان علی(ع) باعث جنگ صفین بود، بعد از علی هم ده سال دوران خلافت واقعی امام حسن(ع) دیدید که معاویه چه خباثتی کرد و صلح‌‌نامه ای را به حضرت تحمیل کرد.

در اینجا من از شما یک سؤال می‌کنم، آیا امام حسین حضور نداشت که از جریانات و اتقافات جامعه اسلامی بی‌خبر باشد و عجولانه تصمیم بگیرد!؟ آیا حضرت در جامعه آن موقع نبود که در یک عمل انجام شده قرار گرفته و در محاسبات خود اشتباه کند!؟ امام حسین از آن اوّل تا وفات امام حسن مجتبی در متن همه اتفاقات حاضر بود و از تمام این جریانات شناخت کافی داشت. حضرت تمام این صحنه ها بعد از پیغمبر تا آن موقعی که امام حسن از دنیا رفت، دیده بود و بعد از اینها نوبت به امامت خود حضرت رسید.

ارکان تشکیل حکومت: «رهبری» و «مردم»

حالا اینجا برای این که من وارد بحث شوم این مطلب را عرض می‌کنم؛ هر حکومت، نظام یا رژیمی، چه برای براندازیاش و چه برپایی‌اش دو رکن دارد؛ رکن اوّل «رهبری» است و رکن دوم «وجود حدّاکثری مردم در صحنه» است و بیش از این هم نیست.

زمینه‌های پیدایش و بقای حکومت

اما این دو رکن، بر سه زمینه قابل شکل گیری و اثرگذاری است؛ یعنی این زمینه‌ها باید باشد تا این دو رکن کاربرد داشته باشد. اگر نظامی بخواهد تداوم داشته باشد یا نظام دیگری را سرنگون کند، بایداین سه زمینه را داشته باشد.

زمینه اول؛ عبارت از اعتماد و خوش‌بینی اکثریت مردم به رهبری است و نظر مردم نسبت به رهبر باید چنین نظری باشد.

زمینه دوم؛ آنچه که رهبری هدف‌گیری کرده است و آنچه که اکثریت مردم در صحنه، هدف‌گیری کرده‌اند، همسو باشد. اگر رهبر چیزی بگوید و مردم چیز دیگری بگویند، این راه به جایی نخواهد برد، نه نظامی را به سر کار خواهد آورد و نه از بین خواهد برد. همسو بودن هدف رهبری با هدف اکثر مردم در صحنه زمینه دوم است.

زمینه سوم؛ رهبری و اکثریت مردم در صحنه نظرشان نسبت به آن نظام موجود که می‌خواهند آن را براندازند نظر منفی باشد. نظرشان باید نسبت به رهبری که الآن قبول کردند نظر مثبت باشد، امّا باید نسبت به آن که الآن موجود است و می‌خواهند ردش کنند، نظرهمه منفی باشد. این موارد خیلی طبیعی و روشن است.

تطبیق بحث با وضعیت زمان قیام امام حسین

حالا به سراغ وقایع و صحنههایی که آن موقع بود برویم، چون من می‌خواهم تطبیقی صحبت کنم. در آن موقع از نظر جغرافیای نظام اسلامی، دو منطقه جغرافیایی در مسائل حکومتی نقش داشتند؛ یکی عراق که مرکز آن هم کوفه بود و دیگر شام. عراق و حجاز با هم مرتبط بودند، ولی شام اینطور نبود. شام با کوفی‌ها، عراقی‌ها و بصری‌ها هم‌سویی نداشت.

بررسی دیدگاه اکثریّت مردم عراق

لذا ما سراغ آن دو رکن رهبری و اکثریت مردم در صحنه و سه زمینه محوری این دو رکن می‌رویم. اوّل عراق را بررسی کنیم. در عراق مردم سه گروه بودند که حالا من سراغ اکثریّتشان میروم.

1? شناسایی رهبر حق

گروه اکثریّت مردم عراق، که اهل کوفه بودند، رهبری را خوب شناسایی کرده و حق را از باطل تشخیص داده بودند. بینی و بین الله اکثریت مردم حق را از باطل تشخیص داده بودند و میدانستند کدام شخص یا شخصیّت است که بر حق است و سزاوار رهبری است. این مطلب را عراقی‌ها و کوفی‌ها می‌دانستند و در این شبهه هم نداشتند. حق را از باطل خوب تشخیص دادند و از آن طرف هم در مقابلش باطل را خوب می‌شناختند.

2? وحدت هدف میان رهبری و مردم

امّا راجع به هدف؛ کوفیها امام حسین را خوب می‌شناختند و معاویه را هم خوب می‌شناختند، اکثریّت آنها در این تأمل نداشتند که امام حسین بر حق است و معاویه بر باطل است، این را همه را می‌دانستند. همه آنها حق و باطل را می‌شناختند.[1] لذا در زمان هُدنه یعنی زمانی که هنوز بین امام حسین و بنی امیه درگیری و رویارویی نشده بود و نعمان‌بن‌بشیر از طرف معاویه و بنی‌امیه، امیر کوفه بود، وقتی مسلم بن عقیل به عنوان نماینده امام حسین به کوفه آمد، کسی که بسیار هم با یزید مخالف بود و این مخالفت را هم بیان میکرد که اینها بر باطل هستند و ما میخواهیم این رژیم را براندازیم، ببینید مردم کوفه چه طور آمدند و با او بیعت کردند!

در یک نقل دارد که وقتی مسلم به خانه مختار رفت، در این مدت کم، دوازده هزار نفر نزد او رفتند، در یک نقل دارد هجده هزارنفر رفتند و با او بیعت کردند. این چیزی است که در تاریخ آمده و مخصوص به سنّی و شیعه نیست، عامه هم این مطلب را نقل کردند. چنین جمعیتی اصلاً شوخی بردار نیست. همه با مسلم بیعت کردند.

بعد وقتی که نعمان حاضر نشد با مسلم درگیر شود و خبر به یزید رسید، او به عبیدالله، آن جانی بالذات که والی بصره بود، ولایت کوفه را داد. ببینید چه صحنه عجیبی است، وقتی وارد کوفه میشود به دارالعماره می‌رود، مسلم می‌فهمد و علیه او قیام میکند. میگویند چهار هزار نفر با مسلم آمدند و دارالعماره را محاصره کردند. آنجا سی نفر پاسبان داشت، بیست نفر هم از این اشراف و دیگر درباریان در دارالعماره محصور شده بودند. دیگر هیچ چیزی نداشتند و اگر اینها حمله میکردند، به راحتی کارشان تمام بود.

تهدید، تحمیق و تطمیع موجب بیعت شکنی کوفیان:

امّا چه شد که این‌طورر شد؟ آیا این جمعیت کذایی کوفه که آمدند بیعت کردند، به طور ناگهانی و غیبی، در یک شب فهمیدند که اشتباه کرده بودند، یزید بر حق است و امام حسین بر باطل؟ آیا اینطور شد؟ لا والله! اصلاً این‌طور نبود که اینها به بطلان اعتقادشان پی برده باشند و صدوهشتاد درجه چرخش پیدا کنند. کسی که این حرف را بزند هیچ بهره‌ای از علم و تحلیل مطالب ندارد. تمام آنها بر همان عقیده بودند.

وقتی امام حسین از مکه حرکت کردند، از افرادی که از کوفه می‌آمدند سؤا ل می‌کرد که چه خبر بود؟ یکی و دو مورد نیست. فرزدق میآید، عبیدالله‌بن‌حرّجحفی میآید. از هرکدام اینها که میپرسد می‌گویند کوفیان دلشان با تو است و شمشیرشان علیه تو است. این یعنی چه؟ میتوانی اینها را با هم جمع کنی؟ بیا این را حل کن. اینها از امام حسین برنگشتند، دلشان را باز میکردی می‌گفتند: حسین حق است و یزید باطل است. پس چرا این‌طور شد؟

عواملی را که من در سال گذشته مطرح کردم که حکومتهای باطل آنها را به کار می‌گیرند، یعنی تهدید و تخویف، تحمیق و تطمیع باعث این واقعه شد.

مردم کوفه تا وقتی که احساس خطر نمی‌کردند، آنچه را که ته دلشان بود اظهار میکردند، نعمان‌بن‌بشیر هم که کاری به کارشان نداشت؛ با خودشان می‌گفتند: بزنید، بکشید. اصلاً برای همین هزار هزار در خانه مسلم می‌رفتند، چون حق را می‌دانستند و باطل را هم میدانستند، ولی وقتی او رفت و این جنایتکار بزرگ تاریخ آمد و مسئله تهدیدها و تحمیق‌ها و تطمیع‌ها شروع شد، موجب شد که اینها عافیت‌طلبی را پیش بگیرند. عقیده آنها عوض نشده بود، یقین هم داشتند ولی عملاً این کار را نکردند و نسبت به آن اعتقاد حقّی که داشتند پایداری نکردند. میخواستند وضع موجود دنیایی خودشان را حفظ کنند. یک عده به خاطر ترس و یک عده به خاطر به جایی رسیدن و پول و امثال اینها کنار کشیدند.

انکار بنی‌اسراییل در قرآن

سؤالی که در اینجا مطرح می‌شود این است که آیا می‌شود کسی به حق اعتقاد داشته باشد و باز بر خلاف آن عمل کند؟ بله! بهترین شاهد، آیات قرانی است. در آیات قرآنی نسبت به بنیاسراییل دارد که وقتی حضرت موسی آن معجزات را آورد بنیاسراییل انکار کردند، امّا انکار آنها درونی نبود، زبانی بود. از درون یقین داشتند که اینها همه معجزه است و حق است، امّا از نظر بیرونی، برای حفظ امور دنیاییشان انکار کردند. «وَ جَحَدُو ا‌بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»[2] آن معجزات و آیاتی را که حضرت موسی آورد انکار کردند و حال این که از نظر درونی یقین داشتند. با این که یقین دارد انکار میکند، با این که یقین دارد دروغ میگوید و الّا که نمیگفتند دروغ، خودش می‌داند دارد دروغ می‌گوید.

ما چه قدر پای پیمانمان با رهبرمان هستیم؟

ما خودمان اینطوری هستیم. از آن موقعی که چشم باز کردیم، وقتی دهه عاشورا و بحث امام حسین و کوفه و اینها شده است، این کوفی‌ها را لعنت میکنیم، ببینم تو خودت بودی این کار را میکردی؟ امشب همه بروید با خودتان فکر کنید که اگر شماها بودید حاضر بودید که پایش بایستید تا آنجا که عمرو انصاری ایستاد.

می‌گویند: تا وقتی که او زنده بود در روز عاشورا یک تیر به امام حسین اصابت نکرد، یک شمشیر به سمت او نیامد. تا این که این‌قدر به او تیر خورد مجبور شد به زمین افتاد و دیگر نمیتوانست بلند شود، رویش را به امام حسین کرد و گفت آیا من به آن پیمانی که بسته بودم عمل کردم؟ آقا من به آن عهدی که بسته بودم عمل کردم؟ وفاداری کردم؟ امام حسین(ع) به او می‌گوید: نعم، بله «أنت أمامی فی الجنه»[3] تو جلوتر از من در بهشت می‌روی، وقتی رفتی آنجا سلام من را به جدّم برسان!

من از شما سؤال میکنم؛ بین ما چند نفر اینطور هستند که پای آن چیزی که در درون میداند حق است، بایستد، اصلاً متزلزل نشود و این امور دنیایی او را فریب ندهد؟ مسأله این بود. اصلاً باور کردنش سخت است.

توسّل:

شما قضیه حضرت مسلم را شوخی نگیرید. چه طور شد این همه جمعیت دور مسلم بودند، ولی وقتی شب می‌شود و برای نماز مغرب به مسجد میرود سی نفر با او بودند؟ آن هجده هزار نفر یا حداقل دوازده هزار نفر کجا هستند ؟ نماز مغرب که تمام می‌شود و وارد صحن مسجد می‌شود ده تا می‌شوند از در مسجد که بیرون می‌آید، می‌بیند یک نفر هم با او نیست. در تاریخ می‌نویسند اصلاً نه خانه‌ای و نه پناهگاهی داشت. عامّه می‌نویسند که مسلم در کوچه‌های کوفه سرگردان بود. آنها که این طور به او هجوم آوردند و بیعت کردند چه شد که کار به اینجا رسید؟ بالاخره حضرت مسلم بعد از سرگردانی به همان پیر زن طوعه میرسد، او راهش می‌دهد، می گوید تشنه‌ام برای من آب بیاور. اینها را در تاریخ ببینید عبرت بگیرید. بعد هم می‌آید بیرون و محاصرهاش میکنند. محمد بن اشعث به او امان می‌‌‌دهد و آن خبیث رو می‌کند به مسلم می‌بیند مسلم دارد های های گریه می‌کند. می‌گوید برای چه داری گریه می‌کنی؟ برای کاری که تو قیام کردی نباید ضعف نشان بدهی که حالا تو گریه می‌کنی؟ گفت: «والله لا ابکی لنفسی» به خدا قسم من برای خودم گریه نمی‌کنم، «ولکن أبکی للحسین»[4] من دارم برای حسین گریه می‌کنم، من دارم برای زن و بچّه حسین گریه می‌کنم که دست اینها را گرفته است و دارد سمت شماها می‌آید من برای این گریه می‌کنم. لذا وقتی می‌آید دارالعماره، آنجا می‌گوید یکی بیاید من وصیت کنم. سه تا وصیت می‌کند، یک؛ زره من را بفروشید و قرضهایم را بدهید. دو؛ نامه‌‌‌ای به حسین بنویس بگو نیاید چون من او را به کوفه راهی کردم، حسین جان دست زن و بچّه‌ات را گرفتی کجا می آیی؟ مقرم می‌‌نویسد وقتی داشتند حضرت مسلم را از پله‌های دارالعماره بالا می‌بردند، همینطور تسبیح و تکبیر و استغفار به زبان می‌گفت. بالای بام رسید اوّل ایستاد و دو رکعت نماز خواند، بعد بلند شد رویش را سمت مدینه کرد السلام علیک یا اباعبدالله بر مولایش حسین سلام داد. به نظر من در تاریخ اولین کسی است که از راه دور به حسین(ع) سلام داد. ابی‌عبدالله هم وفاداری کرد، در آخرین لحظات یاد مسلم کرد: «فنظر یمیناً وشمالا» یک نگاه به راست کرد و یک نگاه به چپ کرد «فلم یر من اصحابه احدا» حسین هیچ یک از اصحابش را ندید «فنادی یا مسلم بن عقیل و یا هانی بن عروه»

[1]. من می‌خواهم از تاریخ برایتان شاهد بیاورم و بعد نتیجه گیری کنم و جواب مجموعه‌ای از شبهات را بدهم. من برای یک چیز هدفگیری نکردهام، یک مجموعه را هدف‌گیری کرده‌ام.

[2]. سوره النمل، آیه 14

3? بحارالأنوار، ج45، ص22

4? بحارالأنوار، ج44، ص


ارسال شده در توسط شهید گرجی

سردار احمد رضا رادان شامگاه سه شنبه در گفتگو با خبرنگاران ، با بیان اینکه پس از اعلام خبر قتل دادستان زابل، گروه جیش العدل مسئولیت آن را برعهده گرفت، افزود: با بررسی های اطلاعاتی صورت گرفته توسط دستگاههای امنیتی این امر معلوم شد که کار جیش العدال نیست.

وی ادامه داد: اما پس از بررسی های صورت گرفته مشخص شد این حادثه هیچ جنبه سیاسی و امنیتی نداشته و براساس سرنخ های موجود،علت قتل به یکی از پرونده ها باز می گردد.

سردار رادان افزود: در حال حاضر سرنخ های خوبی از علت قتل دادستان زابل در اختیار پلیس قرار دارد و چندین نفر نیز در این زمینه دستگیر شده اند که هیچکدام تبعه کشورهای خارجی نیستند و ایرانی هستند.

جانشین فرمانده نیروی انتظامی در ادامه به وضعیت رسیدگی به پرونده معاون وزیر معدن و تجارت اشاره کرد و افزود: بر اساس بررسی های صورت گرفته قتل معاون وزیر صنعت، معدن و تجارت نیز هیچ جنبه سیاسی و امنیتی نداشته و موضوع علت شخصی دارد و پلیس در این خصوص به سرنخ خای خوبی رسیده است.

سردار رادن همچنین در خصوص قتل عضو هیئت مدیره شهر جدید پرند گفت: علت قتل عضو هیئت مدیره شهر جدید پرند نیز جنبه سیاسی و امنیتی ندارد و مسائل شخصی در این زمینه دخیل است هر چند به سرنخ های قابل قبول در زمینه قتل عضو هیئت مدیره شهر جدید رسیدیم ولی کافی نیست ولی نتیجه به اطمینان خاطر مشخص می شود.

جانشین فرمانده نیروی انتظامی ایران در ادامه سخنان خود با اشاره روند اجرای طرح انسداد مرزهای کشور گفت: صرف هزینه در زمینه انسداد مرزها سرمایه گذاری است.

وی ادامه داد: هر گونه هزینه ای که در اجرای طرح انسداد مرزها صورت گیرد سرمایه گذاری در مسیر جلوگیری از گسترش قاچاق کالا، شرارت گروهکهای مخالف و معاند و مبارزه با مواد مخدر محسوب می شود و این امر ضریب امنیت را بالا می برد.

رادان ابراز امیدواری کرد: دولت و مجلس با تخصیص اعتبار مناسب نیروی انتظامی را در اجرا و اتمام این طرح یاری کنند.


ارسال شده در توسط شهید گرجی

تاسوعا و عاشورا دو نماد عشق و دلباختگی در برابر معبود و جانفشانی در راه جانان است و شنیدن این دو واژه برای هر آزاده ای یادآور نهایت اخلاص، وفا، جوانمردی و آزادگی در صحنه گیتی است.

روز تاسوعا در فرهنگ شیعه از دیرباز به عنوان روزی شناخته شده که عزاداران و عاشقان اهل بیت(ع) ضمن بیان فضیلت های علمدار کربلا، به مرثیه سرایی و عزاداری برای او می پردازند.

بیان رشادت ها و مصیبت های حضرت ابوالفضل(ع) در روز تاسوعای حسینی، باعث شده تا برخی چنین تصور کنند که آن حضرت در روز تاسوعا به شهادت رسیده و به همین علت در این روز عزای سقای دشت کربلا را برپا می کنند درحالی که قریب به اتفاق یاران امام حسین(ع) در روز عاشورا جان خود را برای یاری دین خدا و امام خود فدا کردند.

تاسوعا و عاشورا نه تنها در میان ایرانیان و شیعیان از جایگاه ویژه ای برخوردار است که حتی اقلیت های دینی احترام خاصی برای مقام شهدای کربلا به ویژه سیدالشهدا(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) و بزرگداشت روزهای تاسوعا و عاشورا قائل هستند.

واژه «تاسوعا» از «تسع» به معنی 9 گرفته شده و این واژه در تاریخ شیعه مربوط به نهم محرم است.

امام صادق(ع) فرمود تاسوعا روزی است که حسین(ع) و یارانش در آن روز در کربلا محاصره شدند و سپاه شام پیرامونش حلقه وار گرد آمده او را از حرکت بازداشتند و پسر مرجانه (ابن زیاد) و «عمر بن سعد» در آن روز شادمان که لشکری انبوه، به اختیار دارند و حسین(ع) و یارانش را ضعیف شمردند و یقین کردند که دیگر حسین، یار و یاوری ندارد و مردم عراق به مدد او نخواهند آمد.

مقام با عظمت حضرت ابوالفضل و موقعیت خاص ایشان باعث شده تا به طور ویژه یک روز را به بیان رشادت ها و فضیلت های این فرزند امیرمومنان(ع) اختصاص دهند که این روز، همان تاسوعای حسینی است.

یکی از حوادثی که در این روز اتفاق افتاد، امان نامه ای بود که شمر برای عباس(ع) و برادرانش آورد. شمر در روز نهم محرم، خود را نزدیک خیام امام حسین(ع) رسانید و سراغ پسران خواهر خود، یعنی حضرت ابوالفضل(ع) و برادرانش را گرفت اما آن بزرگواران جوابی به او ندادند که در این هنگام امام حسین(ع) فرمود اگرچه او فاسق است ولی جوابش را بدهند.

حضرت عباس (ع) پس از شنیدن سخنان شمر که می گفت «خود را به خاطر حسین(ع) به کشتن ندهید» در پاسخ به او با صدای بلند فرمود: لعنت خدا بر تو و بر امیر تو و بر امان تو باد. ما را امان می دهید در حالی که پسر رسول خدا در امان نباشد؟

در روز تاسوعا که دشمن عرصه را بر امام تنگ کرده بود، امام حسین (ع) از دشمن خواست تا در جنگ تاخیر اندازند و یک شب را مهلت دهند. عمر سعد که لشکر را آماده جنگ کرده بود، ابتدا قبول نکرد ولی در نهایت پذیرفت و سیدالشهدا(ع) و یاران باوفایش آن شب را تا صبح به مناجات و دعا و تلاوت قرآن و نماز گذراندند.

در چنین روزی بود که به دستور عبیدالله بن زیاد، لشکر مجهزی از کوفه وارد کربلا شد و امام حسین(ع) در عصر روز تاسوعا برای یاران خود خطابه ای خواندند و اصحاب آن حضرت اعلام وفاداری و حمایت خود را تا پای جان اعلام کردند.

شهادت نامه یاران حسینی در شب عاشورا امضا شد، شبی که امام حسین (ع) بیعت خود را از آنان برداشت و سفارش کرد تا از تاریکی شب استفاده کرده و صحنه کربلا را رها کنند تا جان خود را نجات دهند.

در این میان برخی از افرادی که برای دنیا و به امید حکومت دنیایی امام حسین(ع) تا کربلا آمده و سیدالشهدا(ع) را همراهی کرده بودند، هنگامی که دیدند در روز عاشورا خون و شمشیر حاکم خواهد بود و خبری از لذت های دنیایی نیست، در تاریکی شب مسیر خود را جدا کرده و زندگی دنیای فانی را بر یاری امام خویش ترجیح دادند.

از طرف دیگر زمانی که سیدالشهدا(ع) اخلاص و وفاداری یاران خود را مبنی بر حمایت و جانفشانی از امام و رهبر خود مشاهده کردند، جایگاه یاران عاشورایی را در بهشت به آنان نشان دادند و اینگونه شد که برخی اصحاب حسین(ع) در شب عاشورا به تلاوت قرآن، نماز، مناجات و دعا پرداختند و برخی نیز با یکدیگر شوخی می کردند.


ارسال شده در توسط شهید گرجی

زلف پریشانی داشت. رک و صریح و بی‎پروا بود. وای به روزی که غضب می‎کرد اگرچه روی مهربانش با یتیمان و خانواده‎های شهدا بود، اما سخت بر مسئولین فرهنگی می‎شورید. اگر اشعارش را هزار نفر بخوانند، هیچ‎کدام بر دلت نمی‎نشینند، باید خود او بخواند تا از جان پاکش به دلی زخمی بنشیند. سال‎مرگ آقاسی بهانه‎ای شد تا پیش کسی برویم که استاد شعرش بود و سلوک و زندگی او را می‎شناخت و لمس می‎کرد. خود این شاعر شوریده حال بارها می‎گفت استاد من یوسفعلی میرشکاک است.حاصل این گفت‎وگوی پرحرارت را در زیر می‎خوانید.

مرحوم آقاسی از چه زمانی برای شاعری پیش شما آمد؟
در آن زمان که جوان‎تر بودم، خیلی برنده‎تر برخورد می‎کردم؛ در کیهان بودم و… یک روز، یک جوان چهارشانه و ریش و گیس‎داری آمد؛ گفتم امرتان؟ گفت: شعر آورده‎ام. شعر‎هایی را که آورده بود، خواندم و بعد آن‎ها را پاره کردم و به سطل آشغال ریختم و منتظر واکنش ایشان نشستم. برخلاف خیلی‎ها خندید و گفت: خب حالا باید چه کنم؟ گفتم حال و حوصله داری یا نه؟ گفت برای چه‎کاری؟ گفتم می‎خواهی شاعر بشوی دیگر؟ می‎توانی بیایی دنبال من؟ گفت تا آن طرف پل صراط. گفتم پس راه بیفت برویم.


کار تعلیم و تربیت او را چطور شروع کردید؟
همان‎وقت آقای آقاسی را به حوزه آوردم. جلسه هندسه کلمات، تازه در حال شکل‎گیری بود؛ شاید دومین یا سومین جلسه‎ای بود که ما شروع کرده بودیم. از همه می‎گفتیم، از شهید بلخی و رودکی بگیر تا همین روزگار، ولی به‎صورت ارائه کردن خرده ساختار‎ها، پاره ساختار‎ها، نحوه جمع شدن این پاره ساختار‎ها و تشکیل دادن فرم نهایی. شیوه‎ها را هم همان جا بیان می‎کردیم که مثلا چطور می‎شود به سبک آقای معلم یا بیدل شعر گفت؛ و با استفاده از ذهنیت خود بچه‎ها، چطور می‎شود به سبک فلانی غزل‎سرایی کرد، البته به زحمت می‎شد از جلسه دو بیت شعر بیرون کشید.

مرحوم آقاسی، در تمرین‎‎ها چقدر قوت داشت؟
قرار بود آقای آقاسی آن‎چه را که در این کلاس‎ها می‎آموخت، تمرین کند. همه تمرین می‎کردند، آن‎‎هایی هم که تمرین نکردند به ضرر خودشان تمام شد. بنده موضوع می‎دادم و می‎گفتم شما هفته آینده 10 بیت در اوزان ساده در موضوع کربلا یا عاشورا همراه خود بیاورید. قصه این بود که با زور شعر بگویند و در واقع سخنوری کنند، نه شاعری. منتظر الهام نباشند، یعنی در حقیقت نظم را یاد می‎دادم.

شما در کلاس‎‎ها دقیقا چه چیزی را آموزش می‎دادید؟
ما هندسه را یاد می‎دادیم. هندسه کلام را، که اگر کسی آن را بیاموزد، یعنی مقدمات و مفردات را یاد بگیرد، به اندازه سعه فکری خود، می‎تواند یک وزنه‎ای را بلند کند و کاری از پیش ببرد. مرحوم آقاسی بعد از بسیجی بودن، سعی کرده بود شعر را جدی بگیرد. این بزرگوار چون جزو تشکیلات بسیجیان شهید چمران بود، می‎خواست به لبنان برود. برنامه چمران طوری بود که وقتی این‎جا می‎جنگید، دلش آن‎جا هم بود.

من دیدم که آقای آقاسی حرف‎‎های مرا گوش می‎کند و مشق‎‎هایی را که می‎دهم انجام می‎دهد. چون جهد من این بود که در اوزان ساده، رمل مقصور هزج مقصور، و از این دست، این جماعت مشق کنند و نحوه سیطره بر کلام مقدماتی و شعر منظوم دست‎شان بیاید. یعنی تمرین کنند و زورورزی کنند، مثل جوان‎‎هایی که می‎خواهند هیکل‎شان را بسازند؛ آن‎ها ابتدا دمبل‎‎های سبک می‎زنند و اندک‎اندک سنگین بلند می‎کنند. اما به برنامه‎‎های مطالعاتی‎ای که می‎دادم، به هیچ‎وجه اعتنا نمی‎کرد. بعضی‎ها کلک‎‎هایی می‎زدند، مثلا می‎گفتند ما این‎قدر از نظامی را خواندیم، اما ایشان خمسه نظامی را می‎برد و هفته بعد می‎آورد و می‎گفت که: درویش حال نمی‎ده!
می‎گفتم این مثنوی حضرت مولانا را نگاه کن، باز می‎گفت درویش حال نمی‎ده! می‎گفتم دیوان فلانی را ببر… و باز می‎گفت حال نمی‎ده!

محمدرضا آقاسی از چه زمانی شعر گفتن را جدی گرفت؟
من توانمندی عاطفی و مذهبی حاج محمدرضا دستم آمده بود. یکبار که بعد از تمام شدن جلسه حوزه به‎سمت انقلاب می‎آمدیم که بنده بروم گوهردشت، ایشان قصیده‎ای را که برای آقا امام زمان (علیه الصلوه و السلام) گفته بود، خواند و من گوش کردم، همین‎طور که می‎خواند به میدان انقلاب رسیدیم؛ گفت چطور بود؟ گفتم مزخرف! یک‎چیزی هم آن‎طرف‎تر. خندید و گفت حالا چه‎کار کنیم؟ گفتم لفظ را باید حواست باشد، حد تو این نیست. عالم تو عالم قصیده نیست، چون من هرکاری می‎کنم که چیزی بخوانی نمی‎شود، لااقل باید انوری و امیرمعزی و عنصری و فرخی و این‎ها را، دست‎گرمی بشناسی که قصیده‎سرایی کنی، چه برسد که بخواهی قصیده آیینی و دینی بگویی که بتوان وزنه قصیده را بلند کرد. گفتم اگر می‎خواهی شعر بگویی، سعی کن توحید را نشانه بروی تا تیرت ولایت معصوم را مورد اصابت قرار دهد.

حاج محمد شروع کرد، ضمن انجام دادن مشق‎ها، این دفعه به‎سمت عالم آقای معلم، یعنی مثنوی وزن بلند گفتن حرکت کرد. گفتم قدغن است. گفت تا کی؟ گفتم حالا حالا‎ها قدغن است تا روزی که سوادت به اندازه سواد آقای معلم برسد و این‎هم جزو محالات است، برای این‎که معلمی که من می‎شناسم، دو نسل بعد از خودش هم ازدواج کردند و بچه‎دار شدند و همچنان ایشان مجرد بود و جز خواندن و خواندن و خواندن کاری نمی‎کرد، چنان‎چه شعر در هر علمی به‎کار همی شود، هر علمی در شعر به‎کار همی شود، یعنی جفر و رمل و جادو و جمبل و تاریخ عرب و تاریخ یهود و تاریخ ایران و اساطیر ما و جا‎های دیگر، حکمت قدیم خودمان و…، مقدمات را آقای معلم همان زمان‎ها تمام کرده بود. در عالم ادبیات، در سال 58، در اولین شب شعر انقلاب که ما ایشان را دیدیم، با یک شاعر حکیم مواجه بودیم. ماجرای سعی مرحوم آقاسی در سرودن مثنوی به وزن بلند بود…

در چه اوزانی شعر سرودن را به او پیشنهاد کردید؟ ایشان بیشتر در چه زمینه‎ای استعداد شعری داشت؟
به مرحوم آقای آقاسی بنده عرض کردم که به هیچ‎وجه در خیلی از اوزان حق ورود نداری. تو کارت عاطفی است. برای هدف‎گیری ذهن و ضمیر مخاطب، تو می‎توانی مثلا در فاعلاتن فاعلاتن فاعلات، عاطفه‎ات را عیان کنی و در عین‎حال با لوازم و اسبابی که این وزن را پر می‎کند یا هزج یا مقصور و خفیف و سریع و غیره در همین محدوده باشی. بیرون از این محدوده سعی نکن. خودت را پایین می‎آوری.

مرحوم آقاسی از مهرداد اوستا نیز به‎عنوان استاد خود نام می‎برد، کمی هم از این استاد بگویید؟
مرحوم اوستا ویژگی‎ای که داشت این بود که دل کسی را نمی‎شکست و دست رد به سینه هیچ شاعری نمی‎زد. من به‎خاطر دارم که سال 58 یا 59 به ایشان گفتم: استاد، چرا چیزی به این جماعت نمی‎گویید؟ ما که جلوی شما جرأت نمی‎کنیم که چیزی بگوییم و حضرتعالی هم که به همه می‎گویید به‎به و بارک‎الله. گفت عزیزم شعر مثل بچه آدم است، هر چقدر هم که کج و معوج باشد، به چشم والد و والده عزیز است. این بی‎رحمی و شقاوتی که تو در حق شعرا به خرج می‎دهی بعدا نرم خواهد شد و از میان خواهد رفت. ایشان هم از ایل بزرگ و بزرگوار بیرانوند بود. می‎فرمود که من هم در جوانی مانند تو برخورد می‎کردم ولی اندک‎اندک دیدم که اگر کسی خود به ضعف سخن خود ملتفت نباشد، هرچه بگویم باز‎هم متوجه نمی‎شود. 30 سالی بر ما گذشت، شاید هم کمتر که بنده هم متوجه این موضوع شدم. به آقاسی می‎گفتم:

می‎خواهی ببینی که استاد چطور شاگرد تربیت می‎کند، به شعرش نگاه کن، نه به تشویقی که می‎کند. یکی دو‎بار هم توجه کن و ببین استاد اوستا به کسی که خودت یقین داری که تا 500 سال دیگر هم شاعر نخواهد شد، چه می‎گوید. از نظر استاد همه خوب و عالی هستند و همه بارک‎الله و آفرین… به یک بچه سه ساله نمی‎گویند وزنه 150 کیلویی را بردار، اما اگر مثلا یک بیسکویت را بلند کند همه او را تشویق می‎کنند.

بعدها متوجه شدیم که ای‎کاش ما هم همه را تشویق می‎کردیم و شاید این تشویق‎ها بیشتر مؤثر واقع می‎شد تا این جوش و جلای چکشی که داشتیم. چون هرکجا هم که شعر ضعیف بود، وقتی اشاره می‎کردم خودم باید ضعفش را برطرف می‎کردم و برای این‎که سبک و سیاق خودم را تحمیل نکنم، باید پیشنهادهای مختلفی ارائه می‎کردم. حاج محمدرضا متوجه شد که قضیه جدی است. وقتی شعر اوستا را برایش می‎خواندم، آن را تجزیه و تحلیل کرده و فنون پنهانی را که اوستا به‎کار برده بود آشکار می‎کردم. شعر کلاسیک، فنون آشکار دارد که با اندکی تأمل می‎توان دریافت که شاعر، این‎جا ایهام و تناسب و تضاد و طباق و از این قبیل به‎کار برده است اما مرحوم اوستا هنرهایی در سخن‎سرایی و سخنوری داشت که ما باید آن‎ها را نشان می‎دادیم. هر آن‎چه را که حضرات نوپرداز ادعا می‎کنند، ایشان در شعر کلاسیک نشان می‎داد؛ البته غالبا شعر اوستا در افقی است که عده‎ای حالا حالاها باید بدوند تا به آن برسند. افقی است که بعدها به آن دست پیدا خواهند کرد و شاعری هم نسبت به ایشان، در حکم سایه بود. مرحوم اوستا پدیده‎ای بود.

نه این که معتقد باشم، بلکه دیدم و دریافتم که شعر، سایه ایشان است. مرحوم حاج محمدرضا که دست بر قضا، هم‎نام استاد اوستا هم بود؛ فهمید که شاگردی و ارادتش نسبت به مرحوم اوستا جای خود را دارد ولی باید این مثنوی‎ها را به‎جایی برساند که فاعلاتن فاعلان فاعلات… 10 بیت که می‎گفت، می‎گفتم 20 بیت بگو، 20 بیت که می‎گفت، می‎گفتم 30 بیت بگو. اندک‎اندک روی دور افتاد. کلاس هندسه کلمات، بعد از یکی دو سال تعطیل شد به‎دلیل این‎که برای من گرفتاری‎هایی پیش آمده بود که نمی‎شد آن‎ها را با کلاس و این حرف‎ها جمع کرد.
کلاس‎‎ها در همان‎جا تمام شد؟ یا این‎که ادامه پیدا کرد؟

نه، من گفتم نخبه این جماعت، که شش هفت نفر بودند، هفته‎ای یکبار جمعه‎ها به منزل ما در گوهردشت بیایند. جمع می‎شدیم، شعر می‎گفتند، بحث می‎کردیم و پذیرایی و فلان و بهمان…..
اندک‎اندک جلسات گوهردشت تبدیل به دو جلسه شد، یعنی شعرا که می‎رفتند، ما آزاد بودیم که به کوه و کمر‎های حومه گوهردشت برویم. برخی حرف‎ها را که ما تجربه کرده و آموخته بودیم، به ایشان منتقل می‎کردیم؛ اذکار و ادعیه و این‎جور قضایا؛ حالا سرپیری هم ما معرکه این قضایا را بگیریم، یک عمری زندیق بودیم و حالا بندیق می‎شویم، کی به کی است؟

تحول و پیشرفت اساسی آقاسی در شعر از کجا شروع شد؟
حاج محمدرضا اندک اندک به این عوالم معنوی و نسبت با ساحت قدس اهل‎بیت (علیهم‎الصلاه‎و‎السلام) رسیده و عشقش از وجه اجمالی، به وجه تفصیلی ورود کرده بود. آن‎طوری که به تعبیر حضرت لسان‎الغیب (رضوان‎الله‎تعالی‎علیه): در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد. محمدرضا عاقبت به فغان آمد و گفت من ناتوان شدم و نمی‎کشم و مرا در همین کربلا نگه‎دار، گفتم حاج محمدرضا یک قدم مانده، گفت نمی‎توانم.
ما دیدیم که ماجرا جدی است و حاج محمد می‎رود حرم حضرت معصومه (روحی‎لهاالفداء) اما تاب نمی‎آورد، مشهد می‎رود، تاب نمی‎آورد و همین‎طور در چرخه است؛ سراغ ما می‎آید و همه‎اش هم استمداد دارد که: «من نمی‎کشم و بگذار من در همین کربلا بمانم.» به او گفتم حالا که چاره‎ای نیست می‎پذیرم، ولی دو ماه دیگر کار دارد تا روی کربلا متمرکزت کنم.

شروع کردیم شعر مرحوم عمان را که ایشان هم به آن خیلی علاقه داشت، برای ایشان تعبیر کردن و چاره‎ای هم نبود و باید می‎گفتیم که حضرت زینب (صلوات‎الله‎ علیها‎وارواحنا‎‎لهافداء) چه شأنی دارد. یک انفجاری در ایشان اتفاق افتاد که البته خودش می‎توانست خودش را کنترل کند و احتیاج به کسی نداشت. با سیدمرتضی آوینی هم وصل شده بود و مرحوم اوستا و سیدنا الشهید و کار‎های ما و بالأخره چیزی که در ازل به او داده بودند و در سرشت خودش بود و شیرپاکی که خورده بود و حلال‎زادگی شش دانگ ایشان که ریا و کذب و خرابی نداشت و رندی و قلندری‎ای داشت و… همه این‎ها سبب شد تا او قلندری شود واویلا.

ارتباطش با حوزه چه‎طور بود؟ ظاهرا مدتی با حوزه همکاری داشت و بعد از آن بنا به دلایلی ارتباطش با آن‎جا قطع شد. کمی در این رابطه توضیح دهید؟
دیگر ایشان نمی‎توانست در قالب تنگ حوزه آن روزگار جا بگیرد، اگر الان بود که دیگر واویلا بود، اگر زمان آقای بنیانیان بود که وامصیبتا، تازه حاج محمدعلی زم کسی بود که همه رقمه شاعر دیده بود… شعرایی را دیده بود که سیگارشان را دم در دست مرتضی فیروز بهرام می‎دادند، بعد پیش ایشان می‎رفتند و جلوی ایشان سیگار نمی‎کشیدند.

یک روز حاج محمدعلی زم، ما را خواست و گفت آقا، یک‎چیزی به شاگردت بگو. گفتم چه بگویم؟ گفت قد قد می‎کند، تخم نمی‎گذارد. حاجی زم هست و زنده است و ان‎شاءالله که زنده باشد؛ می‎تواند اگر یادش مانده، تصدیق کند. گفتم مگر می‎شود کسی بدون قد قد کردن تخم بگذارد؟ گفت شما قد قد نمی‎کنید و تخم می‎گذارید، آقای معلم قد قد نمی‎کند و تخم می‎گذارد. گفتم بنده و آقای معلم و این‎ها، زمان شاه قد قد کردیم، تخمش را برای جمهوری اسلامی می‎گذاریم. ایشان قرار است در جمهوری اسلامی قد قد کند، تخمش را هم برای جمهوری اسلامی می‎گذارد؛ به‎هر صورت زمان قدقدش الان است. بالأخره کار به دعوا کشید و حاجی زم آقاسی را اخراج کرد. ولی نمی‎دانست با چه‎کسی طرف است، آقاسی از وضع حوزه شاکی بود و در سلف‎سرویس که آن زمان در ساختمان قدیم حوزه بود و بسیار کوچک؛ با مسئول ادبیات حوزه درافتاد؛ بعد از حجم اخراجی که زم انجام داده بود.

سید آوینی ما را خواست و گفت برو محمد را جمعش کن، گفتم کجاست؟ گفت تا جایی‎که من می‎دانم باید زیر پل حافظ باشد، چون به من خبر دادند که با چاقو در کمین است که حاجی زم را بزند. حاجی هم به همین قسمتی که الان ساختمان جدید حوزه است – که آن زمان دست شهرداری بود – می‎رفت و از آن‎جا سوار می‎شد و می‎رفت. محمد هم بی‎خود منتظر بود و نمی‎شد کاری کرد. من رفتم و گشتم، دیدم پشت پایه پل ایستاده است. گفتم محمد، این چه بساطی است؟ گفت می‎کشم. گفتم: نشد دیگر، مگر تو نگفتی که من تو را در کربلا نگه دارم و جلوتر نبرم؟ برای چنین روزی بود. محمد یادت رفت؟! آن کسی که می‎خواهد در کربلا مقیم باشد، رزقش را زینب کبری می‎دهد. این را که یاد ایشان آوردم، مرا بغل کرد و پیش سیدمرتضی رفتیم و غائله ختم شد. گفتم این‎همه جان نکندم که تو بیایی فلانی را با چاقو بزنی، تو شأنت فراتر از این حرف‎هاست و این آخرین کبریتی بود که ما به این انبار باروت زدیم که یادت نرود و اگر یادت رفته، یادت بیاوریم که در کربلا، حضرت زینب کبرا، کارگردان است.

کدام شعر مرحوم آقاسی چاپ شد و سر و صدا کرد؟ بعد از چاپ آن شعر معروف مرحوم آقاسی، عکس‎العمل آقای زم چه بود؟
مثنوی شیعه نامه مرحوم حاج محمدرضا در کیهان چاپ شد، فکر می‎کنم یک صفحه یا نصف صفحه بود. در این مملکت مثل توپ صدا کرد. بعد از آن حاجی زم می‎گفت بهش بگو برگردد. به او گفتم آقاجان، او دیگر به‎جایی رسیده که شما را که سهل است، افلاک را زیر نظر نمی‎آورد. ما آدرس یک جایی را بهش دادیم و او هم مستقیم به همان‎جا رسید. آن جوش و جلای ترکی درست و شش‎دانگی که در این فرد بود، باعث شده بود که من هم حیرت‎زده شوم که با این سرعت؟! ولی درست بود و نمی‎شد کاریش کرد. بعد از این، ما یک ارتباط برابر داشتیم و می‎دانستیم که حاج محمدرضا در راهی که طی می‎کند، جز در برخی از لطایف و دقایق نیاز به استاد ندارد، چون رییس اساتید و صاحب اساتید و صاحب همه عالم را پیدا کرده. به هر حال ما می‎دانستیم جز در برخی از زمینه‎ها که آن هم سیدمرتضی بود، اگر ما نبودیم و اگر دستش به مرتضی نمی‎رسید، به ما می‎رسید، از همه این‎ها که بگذریم خانه معشوق را بلد بود و می‎دانست قلب و مغز این سرزمین و داروندار این دیار، عَلَم و مَعلَم این سرزمین، نگه دارنده این سرزمین حضرت فاطمه معصومه (صلوات‎الله‎علیها) است و تا مشهد هم راه زیاد بود و قم نزدیک‎تر؛ و دائما در این مسیر رفت و آمد می‎کرد.

خاطره‎ای به یادماندنی از خودتان و مرحوم آقاسی بگویید؟
به‎خاطر دارم یک‎بار بنده خدایی از طرف دکتر سروش به مجله سوره آمده بود که با ما جر و منجر کند و از استادش دفاع کند. قبل از این‎که بحث را شروع کنیم، حاج محمدرضا را صدا کردم. ایشان هم آمد. این ماجرا به قبل از سرودن شیعه‎نامه برمی‎گردد. به آن فرد گفتم: آقاجان، نترس؛ ایشان را صدا نکرده‎ام که شما را بزند. گفتم بیاید که شاهد گفت‎وگوی بنده و شما باشد، خیال شما راحت باشد؛ این‎جا رییس همه ما آقای سید مرتضی آوینی‎ست و کسی نمی‎تواند صدایش را بلند کند. گفتم قبل از این‎که به این مسائل بپردازیم، سئوالی از شما می‎پرسم که ببینم مقدمات ما شبیه به هم هست یا نه. آقا رسول‎الله در چه سالی درگذشت؟ گفت: یادم نیست سال چندم هجری بود، ولی به هر حال 63 ساله بودند که رحلت کردند. گفتم محمدجان! تو چه می‎گویی؟ گفت: حاجی دست‎بردار، حی قیوم که نمی‎میرد، از قوس صعود به قوس نزول آمده بود و دوباره به قوس صعود بازگشت. گفتم: ببین مقدمات ما لات و لوت‎ها چقدر با مقدمات استاد شما و شما که معتقدید پیامبر مرده، متفاوت است. بنابراین دکتر سروش نمی‎تواند هر بیلی که دلش بخواهد به باغ شریعت و طریقت و حقیقت بزند. ایشان که سهل است، اجدادش هم زنده شوند کاری از پیش نمی‎برند.

چرا دیگر شاعری مثل آقاسی نداریم؟ کسی که یک ساعت تمام دکلمه کند و بر دل همه بنشیند؟
در همین راستایی که می‎گویید، شعر آیینی و شعر اهل‎بیت (علیهم‎‎السلام)، این مملکت را به حرکت درآورده و هنوز هم در بسیاری از جا‎ها انگیزش حیرت‎انگیزی دارد. خیلی‎ها فکر می‎کنند یا می‎پرسند ما که بهتر از آقاسی شعر می‎گوییم، چرا کار ما در نمی‎گیرد؟ گفتم شما تقلید می‎کنید، ایشان مقلد نبود. عاشق مجتهد بوده و در عاشقی اجتهاد داشته است. شیوه خواجه چه بوده است؟ گفت: «در اثنای آن هفته این بیت بگفته بود. حافظ زور نمی‎زده یک بیتش را بکند دو بیت، آن بیت اول را شما آسمانیان دادید، ان‎شاءالله بازهم می‎دهید؛ فیض روح‎القدس ار باز مدد فرماید، دیگران هم بکنند آن‎چه مسیحا می‎کرد. شما که بیت اول را داده‎اید، بیت بعدی را هم بدهید. اساس شعر آیینی، علی‎رغم توانایی در سخنوری، زور نزدن است. ما در دیوان ایشان بعضی دوبیتی‎‎های پیوسته و از این قبیل موارد را می‎بینیم. این‎ها در حاشیه است، هسته مرکزی شعر حاج محمدرضا آقاسی، عشق محض است. اگر بخواهم یک نمونه برای عاشقی در این روزگار مثال بزنم، حاج محمدرضا آقاسی است. به اندازه‎ای که سخنوری آموخت، ترک سخنوری هم آموخت. غالبا در آن‎چه به او می‎رسید مداخله نمی‎کرد و مهمترین وجه شعر حاج محمدرضا همین است.

قشنگ‎ترین شعر آقاسی که به ذهن‎تان می‎رسد کدام است؟
عمه سادات سلام علیک/ روح مناجات سلام علیک


ارسال شده در توسط شهید گرجی

رهبر معظم انقلاب با اشاره به چگونگی پیش گرفتن مسیر پیشرفت در نظام، چنین بیان داشتند:

« نقشه ى راه هم در مقابل ما است. ما نقشهى راه داریم. نقشه ى راه ما چیست؟ نقشه ى راه ما همان اصول امام بزرگوار ما است؛ آن اصولى که با تکیه ى بر آن توانست آن ملت عقب افتاده ى سرافکنده را تبدیل کند به این ملت پیشرو و سرافراز. این اصول، اصولى است که در ادامه ى راه هم به درد ما میخورد و نقشه ى راه ما را تشکیل میدهد. اصول امام، اصول روشنى است. خوشبختانه بیانات امام، نوشته جات امام در بیست و چند جلد در اختیار مردم است؛ خلاصه ى آنها در وصیتنامه ى جاودانه ى امام منعکس است؛ همه میتوانند مراجعه کنند. ما مفید نمیدانیم که به اسم امام تمسک کنیم، اما اصول امام را به فراموشى بسپریم؛ این غلط است. اسم امام و یاد امام به تنهائى کافى نیست؛ امام با اصولش، با مبانی اش، با نقشه ى راهش براى ملت ایران یک موجود جاودانه است. نقشه ى راه در اختیار امام است و آن را به ما عرضه کرده است؛ اصول امام مشخص است….در سیاست خارجى، اصول امام عبارت است از ایستادگى در مقابل سیاستهاى مداخله گر و سلطه طلب؛ برادرى با ملتهاى مسلمان؛ ارتباط برابر با همه ى کشورها، بجز کشورهائى که تیغ را بر روى ملت ایران کشیده اند و دشمنى میکنند؛ مبارزه ى با صهیونیسم؛ مبارزه براى آزادى کشور فلسطین؛ کمک به مظلومین عالم و ایستادگى در برابر ظالمان. وصیتنامه ى امام جلوى چشم ما است. نوشته هاى امام، فرمایشات امام، در کتابهائى که متن کلمات آن بزرگوار را درج کردهاند، موجود است.»


حال لازم است که قدری این اصول را تشریح نماییم و دیدگاه حضرت امام (ره) را در این وجیزه کوتاه به صورت تفضیلی به نمایش گذاریم.
استکبار، شیوه تفکر و منش عملی قدرتمندان زر و زور و در اصطلاح قرآنی خصلتی از کفر است که با سلطه‌گری و خود بزرگ بینی، دیگران را ضعیف پنداشته و آنها را زیر سلطه خود درآورده‌اند. سابقه استکبار را بایستی در آغاز خلقت بشر جستجو کرد که شیطان با استدلال خودپسندانه و تمرد خود، به آن دست یازیده و همواره این خصلت شیطانی و استکباری به عنوان مرتبه‌ای از کفر در طول تاریخ بشر وجود داشته است.
روحیه استکباری و برتری جویی در ساخت سیاسی یک جامعه یا یک نظام حکومتی موجب می شود تا آن نظام سلطه گر خود را برتر و بالاتر از دیگران بپندارد و مبانی فکری، اعتقادی، فرهنگی، نظامی، اقتصادی و سیاسی خود را بهتر از دیگران بداند و با آنها مبارزه نماید.
نظام استکبار جهانی سعی بر این داشته تا با فکر و اندیشه و فرهنگ رایج دنیوی خود که بر پایه جهان‌بینی مادی استوار است با همه امکانات سیاسی، اقتصادی، نظامی و با تبلیغات در قالب شیوه های گوناگون، دیگر جوامع را تحت کنترل و سلطه خود درآورد.

از دیدگاه حضرت امام(ره) بیشتر توطئه های جهانخواران در راستای حمایت از جریان ضد اسلامی و ضد ارزشی و نابودی اسلام و مسلمین بوده و تعمد در این امر را می توان از انتشار کتاب کفر آمیز آیات شیطانی دریافت که از این طریق دنیای تفرعن و استکبار و بربریت چهره واقعی خود را در دشمنی دیرینه‌اش با اسلام برملا ساخت.

قرآن کریم در آیات متعددی دشمنی استکبار با اسلام را بیان نموده است که به یک مورد آن اشاره می کنیم:
«ان یثقفوکم یکونوا لکم اعداء و یبسطوا الیکم ایدیهم و السنتهم بالسوء و ودوا لو تکفرون(متحنه/2).»
اگر بر شما دست یابند همچنان با شما دشمنند و دوستشان(زور) و زبانهایشان(تبلیغات) به بدی به سوی شما باز است و دوست دارند کافر شوید(و از ارزشهای خویش دست بشویید).

از دیرباز استکبار جهانی به سرکردگی شیطان بزرگ برآن بوده است تا با منطق فرعونی-که سمبل استکبار است- جهان را زیر سلطه خویش درآورد و به عنوان حاکم مطلق و بدو منازع در دنیا حکومت کند و در این راستا طرح کوبیدن اسلام را در راس برنامه های خود قرار داده است.
استکبار برای دستیابی به اهداف شوم خویش به ترفندهای گوناگون سیاسی، نظامی، فرهنگی، اقتصادی و…دست زده و به تناسب شرایط از آنها بهره گرفته است.
در قرن معاصر یکی از موثرترین راههای مقابله با اسلام راه خدعه و نفوذ و توطئه فرهنگی بوده است. استکبار با القای شعار جدایی دین از سیاست و القا و نشر فرهنگ مبتذل استعماری، ملل مسلمان را از هویت و فرهنگ زلال و روح بخش خویش بیگانه ساخته و باکاربردهای عملی و مسموم خود در زمینه‌های فردی و اجتماعی باعث استثمار، گسترش فرهنگ حقارت و خودباختگی در میان بسیاری از جوامع انسانی گردیده است. این امر از دیدگاه امام(ره) غم انگیزترین مساله‌ای است که مایه تاسف عمیق آن حضرت نیز بوده است؛ چرا که قدرتهای بزرگ استعمار‌گر ملت‌های ستمدیده زیر سلطه خود را در همه چیز عقب نگه داشته و کشورهای مصرفی به بارآورده‌اند و به قدری آنها را از اقتدار شیطانی‌اشان ترسانده‌اند که جرات دست زدن به هیچ ابتکاری را نداشته و در نتیجه سرنوشت خود را به آنان سپرده اند.
بنیانگذار جمهوری اسلامی ایرن حکومت‌های وابسته به شرق و غرب را از عوامل مهم بدبختی مسلمانان یاد کرده و به ملت‌های اسلامی توصیه می نماید که حاکمان جائر خود را با تمام قدرت به جای خود بنشاند و در برابر زورگویی و افزون طلبی‌های امریکا با همه توان و قدرت بایستند.
قیام بر ضد مستکبرین زمان در تمام ادیان آسمانی طریقه انبیای الهی بوده است که از آن میان می توان به قیام حضرت موسی بر ضد فرعون اشاره کرد و در عصر حاضر انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ره) به عنوان هسته مرکزی انقلاب‌های رهایی بخش در برابر اردوگاه استکبار و امپریالیسم آمریکا- که خواهان به دست گرفتن مقدرات جامعه جهانی بود- به خوبی ایستاد و نگذاشت که امریکا یگانه تصمیم گیرنده نسبت به مقدرات ملل ستمدیده جهان باشد.

امریکا در پی پیروزی انقلاب اسلامی با توطئه های مختلف از جنگ تحمیلی گرفته تا تحریم اقتصادی و غیره خواسته است تا ایران اسلامی قدرت اول منطقه نباشد؛ لذا درصدد برآمد تا ما را از درون بپوساند و ارزشهای اصیل اسلامی را از بین ببرد؛ چرا که به خوبی فهمیده است که ایران به رهبری امام خمینی کانون بزرگ انقلاب اسلامی خواهد بود. امروز که هنوز با مصیبت بزرگ حضور آمریکا هر چند به صورت نیابتی و کمک از کشورهای مطیع مواجه هستیم، رهنمودها و اندیشه های عملی بت شکن زمان حضرت امام خمینی(ره) می تواند بهترین راهگشای ما در اتخاذ خط مشی های سیاسی در قبال استکبار باشد.
از دیدگاه امام(ره)حضور امریکا در منطقه به معنای محو حرکتهای اصیل اسلامی است؛ بنابراین ایستادگی و مقاومت در برابر استکبار جهانی و حضور قدرتمندانه ما در منطقه برای حفظ آرمانهای انقلاب اسلامی یک ضرورت است.
از آنجایی که مهمترین اهداف اصلی امریکا و استکبار در منطقه دفاع از موقعیت اسرائیل، چپاول ذخایر و منابع اقتصادی کشورهای منطقه و مقابله رو در رو با ارزشهای اعتقادی مسلمانان ایران و منطقه بوده است، اتحاد مسلمانان می تواند خنثی کننده سیاستهای توطئه گرانه امریکا باشد.امروز بر همه ملل مستضعف اسلامی است که به پیروزی از رهنمودهای پیامبرگونه امام راحل در قبال توطئه ها و سیاستهای ظالمانه از سیاستهای انفعالی پرهیز نمایند.
از دیدگاه حضرت امام(ره) شیطان بزرگ به عنوان یکی از منادیان حقوق بشر با بهره‌گیری از دست نشاندگان خود در مجامع بین المللی بیشترین جنایات را بر جامعه بشری وارد کرده است. نظامهای استکباری ابرقدرتها با عملکرد هماهنگ خود با هرگونه اندیشه و حرکتی که منافی خواسته آنان بوده است موضعگیری کرده و در هر نقطه‌ای از دنیا که منافعشان اقتضا کرده است از هیچ جنایتی کوتاهی نکرده و با اعمال وحشیانه و غیر انسانی خود مفهوم کلام امام را در مورد روح ضد بشری امریکا به عنوان دشمن شماره یک ملتهای مظلوم روشن ساخته است.
حضرت امام(ره) با تیزبینی خاص خویش ضمن شناسایی همه ترفندها و توطئه های استکبار و هشدار به امت مسلمان این چنین نقاب از چهره شیطان بزرگ و ایادی او برگرفت:
« مهمترین و دردآورترین مساله ای که ملتهای اسلامی و غیراسلامی کشورهای تحت سلطه با آن مواجه است موضوع امریکاست… امریکا برای سیطره سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و نظامی خویش بر جهان زیر سلطه ، از هیچ جنایتی خودداری نمی‌نماید. امریکا مردم مظلوم جهان را با تبلیغات وسیعش که به وسیله صهیونیسم بین الملل سازماندهی می گردد، استثمار می نماید. امریکا با ایادی مرموز و خیانتکارش، چنان خون مردم بی پناه را می مکد که گویی در جهان هیچ کس ، جزء او و اقمارش حق حیات ندارند».(صحیفه امام؛ج13،ص212)
حال با این اوصاف امروز حلقوم ها و هنجره هایی هستد که برای جلب آرای ملت به سوی خود و سوء استفاده از وضعیت اقتصادی کنونی، گفتمان سازش را پیش گرفته و جالب اینجاست که خود را مدعی پیروی از خط امام(ره) می دانند ولی تمام وصیت های ایشان را به باد فراموشی سپرده و خود را تابعه تئوری های سازشکارانه نموده اند.

آنچه که امروز باید بدان دقت کافی داشت آن است که تا به امروز اگر پیشرفتی هم در کشور حاصل شده است مرهون مقاومت ها و ایستادگی های دولتمردان ما در برابر خواسته های بی جای استکبار است و این ایستادگی ها با همراهی ملت، هرساله مشت محکمی بر دهان امریکا می زند.
ما در حال رد شدن از پیچ بزرگ تاریخی هستیم، اگر مقاومت و ایستادگی سرلوحه کار دولتمردان نباشد قطعاً وضعیت ملتهب تر از حال فعلی می شود و آدرس غلطی می شود برای دشمن که خوب در این صحنه بر دشمنی وعناد خود بتازد ولی اگر مقاومت و ایستادگی باشد،دشمنی ها کاسته می شود و دشمن به ستوه می آید و پیشرفت هم حاصل می شود .


ارسال شده در توسط شهید گرجی

خداوند متعال هر لحظه انسان را امر به توبه می کند و او را موظّف به تعجیل در توبه مى نماید، بنابراین تاخیر در توبه، تاخیر در انجام فرمان الهى است، و چنین کسى در هرلحظه به عنوان نافرمان و ترک کننده فرمان حق به حساب مى آید.

امام جواد(ع) فرمود:

تأخیر توبه، یک نوع حیرانى و سرگردانى و طول دادن و به آینده موکول کردن توبه، باعث حسرت و پشیمانی است.
بحار، جلد 6، صفحه 30


تعجیل در توبه

خداوند متعال هر لحظه انسان را امر به توبه می کند و او را موظّف به تعجیل در توبه مى نماید، بنابراین تاخیر در توبه، تاخیر در انجام فرمان الهى است، و چنین کسى در هرلحظه به عنوان نافرمان و ترک کننده فرمان حق به حساب مى آید.

امام جواد(ع) فرمود:

تأخیر توبه، یک نوع حیرانى و سرگردانى و طول دادن و به آینده موکول کردن توبه، باعث حسرت و پشیمانی است.
بحار، جلد 6، صفحه 30

امیرالمؤ منین(ع) مى فرماید:

از کسانى مباش که بدون عمل، امید سعادت آخرت را دارند و توبه را با آرزوهاى دراز به تأخیر مى اندازند. و فرمود: کسی که در توبه کردن سهل انگارى کند و به آینده موکول نماید دین ندارد.
نهج البلاغه، حکمت 150

امام باقر (ع) مى فرماید:

از تأخیر انداختن توبه بپرهیز، زیرا تاخیر انداختن توبه همچون دریائى است که در مانده در آن غرق مى گردد.
بحار: جلد 78، صفحه 164

توجّه این که، توبه هنگام نشانه هاى عذاب و مرگ قبول نیست، چنانچه توبه فرعون هنگام غرق شدن پذیرفته نشد.

آیه 18 سوره نساء

پس تا زود است انسان از گذشته هایش توبه کند


ارسال شده در توسط شهید گرجی
<      1   2   3      >